عضویت در کانال مدیریت فرایند
فرآیندها در مقابل پروژه ها در مقابل عملکردها
فرآیندها در مقابل پروژه ها در مقابل عملکردها

تقسیم کار بهره وری فردی را افزایش می‎دهد، اما در عین حال باعث ایجاد انفصال بین بخشها شده و کارایی شرکت را کاهش می‎دهد. این مشکلات با رشد شرکت بوجود می‎آیند. تا زمانی که بودجه وجود دارد و تعداد کارمندان محدود است، درک و انگیزه متقابل مدیران برای حداقل کردن “اصطکاک” ، کافی است. سپس، به عنوان مثال اگر مدیر فروش جدید و جاه طلبی برای سازماندهی مجدد بخش فروش وارد عمل ‎شود، چنین تغییری ممکن است به طور کلی مثبت باشد. اما تفاهم متقابل قبلی با مدیر تولید دیگر وجود ندارد و منجر به تنش هایی می‎شود که در جلسات با مدیر عامل شرکت افزایش هم می‎یابند.

 مثال دیگر: صاحب یک کسب و کار (که مدیرعامل آن نیز است) به این نتیجه می‎رسد که این کسب و کار، دیگر محکم روی پاهای خود ایستاده و او می‎تواند از مدیریت عملیاتی کناره گیری نماید. طی چند ماه، شرکت دچار بهم ریختگی و اغتشاش می‎شود.

مدیر اجرایی چه گزینه هایی برای مقابله با اختلالات پیش رو دارد؟

  • گزینه غیر سیستماتیک: کنترل دستی. مدیر، خود در تعارضات عملکردها فرو می‎رود و تصمیم می‎گیرد.

مشکلاتی که بوجود می‎آیند: اول اینکه این شیوه یک راه حل طولانی مدت نیست. زیردستان به دلیل استرس بیش از حد، راهی برای فرار از کنترل پیدا می‎کنند. ثانیا، این شیوه فقط در یک مقیاس خاص کار می‎کند؛ زیرا سازمان رشد نموده و در نتیجه نهایتا مشارکت در همه فعالیت ها غیرممکن خواهد شد.

  • این مورد اغلب زمانی است که شاخص های عملکرد جذاب می‎شوند. البته داشتن اطلاعات عینی در مورد وضعیت شرکت بهتر از نداشتن آنهاست. اما فرض کنید، شما اطلاعات طولانی مدت را دریافت کرده‎اید و شاخص‎های عملکرد شما را راضی نمی‎کنند – چه کاری باید انجام دهید؟

از یک مثال استفاده می‎کنیم: راننده ماشین به سرعت سنج نگاه می‎کند و اگر سرعت ماشین رضایت بخش نباشد، می‎تواند با استفاده از پدال گاز و ترمز شرایط را به حالت عادی برگرداند. شاخص‎های عملکرد شرکت مانند سرعت سنج هستند، اما پدال کنترل برای مدیریت شرکت در کجا قرار دارد؟

یک گزینه این است که مشکل را از طریق سلسله مراتب به رئیس بخش یا مدیر بخش تفویض کنید. با این حال، این فقط در صورتی جواب می‎دهد که مشکل محدود به یک بخش باشد. مشکلات بین بخشی را نمی‎توان از این طریق حل کرد.

بعلاوه، دریافت دستور از یک مدیر هم رتبه در واقع بهترین حالت است. مدل سلسله مراتبی تمایل به تولید مثل دارد: وقتی مدیرعامل از رئیس دپارتمان می‎خواهد با این مشکل مقابله کند، او به نوبه خود آن را به معاون منتقل می‎کند و به همین ترتیب تفویض اختیار ادامه می‎یابد. این مشکل سرانجام به دوش یک مدیر سطح متوسط ​​می‎افتد که مجبور است بدون داشتن صلاحیت و اختیار کافی، آن را حل کند.

  • وقتی انبوهی از مشکلات حل نشده خود را نشان می‎دهند، موضوع همیشگی آغاز می‎شود: ” باید نظم و انضباط را بهبود ببخشیم!” یا “برای کنترل فعالیتهای خود فوراً به یک سیستم کامپیوتری نیاز داریم!”. اگرچه این سیستمها بی فایده نیستند، اما انتظارات نیز نباید زیاد باشد. اگر توازنی بین مسئولیت و اختیارات وجود نداشته باشد، این سیستم‎ها چاره ساز نخواهند بود.

نقص اساسی در سیستم های کنترل وظیفه این است که آنها فقط اجرای وظیفه را کنترل می‎کنند، اما مشخص نمی‎کنند چه کسی هر وظیفه‎ را تعیین می‎کند و تصمیم گیری درمورد اینکه چه کسی باید چه کاری انجام دهد چقدر موثر است. این سختترین قسمت از مشکلات بین بخشی است. مدیریت عملکردی در سلسله مراتب بسیار خوب عمل می‎کند؛ اما در هماهنگی افقی کارهای end-to-end بی تأثیر است.

باید بگوییم تنها مدت کوتاهی است که به این مشکل پرداخته شده است. در حال حاضر، دو رویکرد سیستماتیک برای مشکلات مربوط به کارکردهای متقابل وجود دارد: ۱) مدیریت پروژه ۲) مدیریت فرآیند. بیایید نگاهی به رویکرد اول بیاندازیم.

اصولاً مدیر عامل شرکت بخشی از اختیارات خود را به مدیر پروژه تفویض می‎کند و آن توانایی تصمیم گیری و تخصیص کارها، صرف نظر از درجه شرکت کنندگان در پروژه است. این تفویض اختیار فقط به محدوده پروژه و منشور پروژه محدود می‎شود.

اما این مورد در واقعیت چطور اتفاق می‎افتد؟ ممکن است مدیر پروژه وقتی با مخالفت در برابر پروژه روبرو می‎شود از یک عبارت جادویی استفاده ‎کند: “آیا شما این کار را انجام می‎دهید یا می‎خواهید مدیر عامل شخصاً از شما بخواهد؟ خوشحال خواهم شد که ترتیب آن را بدهم.” بنابراین از یک طرف، مدیر پروژه تنها مسئولیت موفقیت در پروژه را بر عهده دارد و از طرف دیگر بخشی از اختیارات را که به طور معمول متعلق به مدیرعامل است، دریافت می‎کند. تعادل مناسب بین مسئولیت و اختیارات، کلید موفقیت آمیز بودن مدیریت پروژه است.

مدیریت فرآیند تلاشی برای هماهنگی بیشتر کارکردهای متقابل است. ایده اساسی مدیریت فرآیند این است که توافق در مورد چگونگی اجرای یک پروژه خاص نیست؛ بلکه در مورد چگونگی اجرای این پروژه و سایر پروژه های مشابه بعدی و برای همیشه است.

تمایزهای کلیدی بین مدیریت فرآیند و مدیریت پروژه تکرارپذیری و قابل پیش بینی بودن است. اگر ساختار و توالی کار منحصر به فرد باشد، پس با یک پروژه روبرو هستیم. اما در مدیریت فرآیند، توالی کار می‎تواند از نمونه ای به نمونه دیگر متفاوت باشد. نکته مهم قابل پیش بینی بودن است: مهم نیست چقدر مانع در مسیر وجود داشته باشد، ما همه آنها را از قبل می‎شناسیم و شرایط انجام این مسیر یا مسیر دیگر را می‎فهمیم. اگر این شرط محقق شود، با یک فرآیند روبرو هستیم.  در ادامه تفاوت بین کنترل دستی، مدیریت پروژه و مدیریت فرآیند را در جدول زیر خلاصه می‎کنیم:

 کنترل دستیمدیریت پروژهمدیریت فرآیند
انتقال مسئولیت مابین دپارتمان‎ هااز طریق دستورالعمل هاتخصیص توسط مدیر پروژهبطور اتومات و مطابق با طرح تایید شده
هزینه ‎های اولیهبدون طراحی، هزینه‎های اولیه مساوی صفرهزینه‎های قابل توجه راه اندازی پروژههزینه‎های قابل توجه طراحی پروژه
هزینه‎ های بعدیهزینه‎های بالا بدلیل استفاده از منابع پراهمیت-مدیریت ارشدهزینه‎های قابل توجه بدلیل استفاده از منابع پراهمیت-مدیریت پروژههزینه‎های پایین- کار از یک الگو پیروی می‎کند
قابلیت پیش بینینتیجه به سختی قابل پیش بینی است، زیرا به عوامل ذهنی بستگی داردزمانبندی پروژه بر اساس نظرات کارشناسی مدیر پروژه و شرکت کنندگان استنظارت End-to-end بر اساس اهداف عملکردی و SLA ها
کنترلاز وضعیت امور فقط می توان از طریق گزارش مجری‎ها مطلع شد.زمانبندی پروژه و نتایج واقعی بصورت جداگانه کنترل می شود (توسط سیستم های مختلف) ، همترازی تضمین نمی شودگزارش کامل بودن کار بدون ارائه نتایج واقعی غیرممکن است. عدم تطابق غیرممکن است

به طور خلاصه، مدیریت پروژه و فرآیند دو روش جایگزین برای مقابله با مسائل اجتناب ناپذیر مدیریت عملکرد هستند: از دست دادن کنترل بین بخش ها، از دست دادن تمرکز بر اهداف شرکت، بهینه سازی فرعی و غیره.

 مفاهیم:

  1. هر چه مشکلات ناشی از مدیریت عملکرد بزرگتر باشد، تأثیر مدیریت پروژه و فرآیند بیشتر است. مقیاس مشکلات عملکردی متقابل به نوبه خود توسط عوامل زیر تعیین می‎شود:
  • عمق سلسله مراتب سازمانی. اگر به بخشی از دپارتمان همسایه احتیاج داشته باشید، برای مدیریت ارشد ایمیل ارسال می‎کنید و او به نوبه خود، آن را به بخش مربوطه می‎فرستد. هرچه سلسله مراتب عمیقتر باشد، مسیر طولانیتر است و از این رو زیان بیشتر خواهد بود.
  • میزان همکاری بین دپارتمانی. مشتری نمی‎خواهد در مورد سازماندهی شرکت چیزی بداند، آنچه او می‎خواهد این است که کارش با صرف حداقل مقدار زمان و فشار عصبی انجام شود (کیفیت و قیمت محصول ضمنی است). بنابراین، شرکت نیاز به بخشهای فروش، تدارکات، امور مالی و تولید دارد که به صورت یکپارچه باهم کار می‎کنند. شرکتی که نتواند به این مهم دست یابد، احتمالاً ورشکسته خواهد شد.
  • تنوع جغرافیایی، فرهنگی، زبانی شرکت. شرکتی که در مکانهای جغرافیایی زیادی مستقر شده باشد دارای مشکلات ارتباطی خواهد بود.

  1. مدیریت پروژه و مدیریت فرآیند نه جایگزینی برای مدیریت عملکردی و نه جبران کننده بی کفایتی عملکردی است. اغلب اوقات، هنگام معامله با مشتریان مختلف، متوجه شده ایم که فرآیند کسب و کار اغلب به عنوان راهی برای ساخت یک ماشین قابل اعتماد از افراد تلقی می‎شود که آنها را تبدیل به قطعات مکانیکی می‎نماید. درواقع از تعاریف و نمودارهای فرآیندی برای کاهش “عامل انسانی” و کاهش نیاز به صلاحیت کارمندان استفاده می‎شود.

اشتیاق نسبت به پروژه ها و فرآیندها نباید به غفلت از صلاحیت عملکردی تبدیل شود. بنابراین اگر مدیران پروژه کارآمدی دارید، بسیار عالی است. اما چه کسی قرار است کارها را انجام دهد؟

فرآیندها و پروژه ها نمی‎توانند کمبود کارکنان ذیصلاح را جبران نمایند. این مشکل می‎تواند و باید توسط روش های سنتی، در چارچوب مدیریت عملکرد حل شود. رئیس بخش معمولاً یک باتجربه‎ترین و شایسته‎ترین فرد حرفه ای در مجموعه بوده و یکی از وظایف وی نظارت بر پیشرفت حرفه ای افراد زیرمجموعه خود است.

در شرایط دیگر فرآیندها و پروژه ها تنها گزینه ها هستند: هر کارمند از نظر عملکردی صلاحیت دارد، اما یک پروژه یا یک فرآیند کسب و کار بسیار پیچیده است و در بسیاری از بخش ها گسترش می‎یابد و نیاز به همکاری های ویژه دارد. به یاد بیاورید که همه چیز چگونه شروع شد: با تقسیم کار و شایستگی ها. ساختار عملکردی راهی برای جمع آوری صلاحیت های مورد نیاز است. ایده همسویی ساختار سازمانی با فرآیندها ایده خوبی نیست است. زیرا فرآیندها عملکردی چند جانبه دارند و بنابراین در پایان با متخصصانی از یک منطقه عملکردی که در تعدادی از دپارتمانهای تک فرآیندی پراکنده شده‎اند، مواجه خواهیم شد. در نتیجه، مقایسه صلاحیت آنها غیرممکن خواهد بود و سطح حرفه ای آنها به ناچار سقوط خواهد کرد.

نمونه این تأثیر را هنگامی می‎توان مشاهده کرد که فرضا رئیس یک واحد کسب و کار می‎تواند یک یا دو برنامه نویس زیرمجموعه را مستقیما برای تمرکز روی مشکلات دپارتمان تخصیص می‎دهد. پس از چنین تغییری، برنامه نویسان اغلب عملکرد خود را درخشان می‎دانند؛ زیرا هیچ کس به راحتی نمی‎تواند جای آنها را بگیرد. در همان زمان، سطح حرفه ای آنها به این دلیل که فقط توسط همکاران از یک حرفه مشابه ارزیابی می‎شوند، سقوط می‎کند.

 ایده بد دیگر تغییر ساختار سازمانی، به دنبال تغییر در فرآیندهای کسب و کار است. تنها زمانی که شرکت در مدیریت فرآیند و / یا مدیریت پروژه به بلوغ خاصی رسیده باشد، می‎تواند از طریق تغییر فرآیندها و پروژه ها به تغییرات محیط خارجی پاسخ دهد و بنابراین از مشکلات سازماندهی مجدد جلوگیری نماید.

منبع:

https://bpm.com/blogs/processes-vs-projects-vs-functions

به اشتراک بگذارید :

شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد :

تمامی حقوق مادی و معنوی برای این وب سایت محفوظ می باشد .